خاطرات خانوم کوچولو

سلام

خواهر گلم الان که این خاطرا ت را دارم برای تو می نویسم تو آروم ومعصوم خوابیدی و فراد روز چهارشنبه 16 دی ماه 94کلاس داری .یادم رفت که بگم تو از اول مهر میری جامعه القران واسم معلم مهربونت خانوم ونایی هست که خیلی دوستش داری

وفعلا توی مرحله اول هستی آیه ها واشاره ونقاشی بعد از اینکه این مرحله تموم شه حروف الفبا رو یاد می گیری وقبلا از اینکه بری مدرسه می تونی از روی هر جای از قرآن که می خوای بخون

عکس بچه های کلاستون که با هاشون دوستی هم به زودی می زارم تو وبت

تو خیلی شیطونی می کنی ینی بی نهایت ومن وآبجی مبینا رو دیووونه کردی امروز کلی شیطونی کردی شبم من وتو رفتیم تو اتاق برقا رو خاموش کردیم وبا چراغ قوه ستاره تو سقف اتاق درست کردم قرار فردا شبم منظومه شمسی درست کنم . من عاشق مغز ونخاع هستم و قرار تابستون در مورد مطالبی که دراین مورد می خونم یه چیزای هم به تو یاد بدم آبجی شیطونم.